گريه پيامبرصلی الله علیه وآله هنگام ولادت حسين و خبر از شهادت ایشان
حافظ احمد بن حسين بيهقي به نقل از علي بن الحسين و آن حضرت از اسماء بنت عميس روايت ميکند که گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جدهات فاطمه بودم. وقتيکه حسين به دنيا آمد، رسول خدا صلی الله علیه وآله به سراغ من آمد و فرمود: اي اسماء! فرزندم را بياور. حسين را در پارچه سفيدي قنداق کرده، به دست آن حضرت دادم. در گوش راست ايشان اذان و در گوش چپ او اقامه گفتند. آنگاه او را در دامن گذاشته و گريستند! عرض کردم: پدر و مادرم فدايت! چرا گريه میکنید؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم: او که هماکنون متولد شده است. فرمود: اي اسماء! پسرم را گروه ستمگران خواهند کشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اي اسماء! اين مطلب را براي فاطمه مگو؛ چون تازه بچهدار شده است».[1]
خبر پيامبر صلی الله علیه وآله از شهادت حسين در دوران کودکي آن حضرت
انس بن حارث گويد: از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيدم که میفرمود: اين پسرم -يعني حسين- در سرزميني به نام کربلا کشته میشود. پس هرکدام از شما آن روز حاضر بود، يارياش رساند. پس انس بن حارث به کربلا رفت و در آن سرزمين به همراه حسين به شهادت رسيد.[4]
سوگواري پيامبر صلی الله علیه وآله در منزل همسرش امسلمه
امسلمه میگوید: حسن و حسين در خانه من، مقابل پیامبر صلی الله علیه وآله مشغول بازي بودند. جبرييل نازل شد و گفت: «اي محمد! امت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند کرد. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه وآله گريست. سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسبانيد و فرمود: اين تربت در نزد تو امانت باشد. سپس فرمودند: اي امسلمه! هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان که فرزندم حسين به شهادت رسيده است».[5]
سوگواري رسول خدا صلی الله علیه وآله در منزل همسرش، زينب دختر جحش
حافظ ابويعلي، از زينب دختر جحش روايت ميکند: «در يکي از روزهايي که رسول خدا صلی الله علیه وآله در منزل من بود، پس حسين وارد شد. خواستم او را بگیرم، فرمود: رهايش کن.[ او را رها کردم] آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند. به سجده كه رفت، حسين بر دوش او قرار گرفت و پيامبر به همان حالت درنگ نمود تا حسين پایین آمد. پس هنگامى كه برخاست، حسين بازگشت. پس او را برگرفت تا از نمازش فارغ شد. عرض کردم: يا رسولالله! صلی الله علیه وآله امروز موضوعي از شما مشاهده کردم که تاکنون مثل آن را نديده بودم. فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد که امتم اين کودک را میکشند و جبرييل خاک سرخرنگي را برايم آورد».[6]
گريه رسول خدا صلی الله علیه وآله در منزل همسرش عايشه
عايشه میگوید: روزي جبرئيل بر رسول خدا صلی الله علیه وآله نازل شد. در اين هنگام حسين بن علی وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا میرفت و بازي میکرد. جبرئيل گفت: «اي محمد! بهزودي امت تو فتنه میکنند و اين فرزندت را بعد از تو خواهند کشت. آنگاه جبرئيل دست برد و خاک سفيدرنگي آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين کشته میشود. نام آن طف است! پس از آنکه جبرئيل از نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله رفت، آن حضرت درحاليکه خاک را در دست داشت و گريه میکرد بر گروهي از اصحابش که ابوبکر، عمر، علي، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند، وارد شدند. اصحاب پرسیدند: چه چیز شما را به گریه انداخته یا رسولالله؟ فرمودند: جبرئيل به من خبر داده است که فرزندم حسين پس از من در سرزميني به نام طف کشته میشود و اين خاک را برایم آورد و مرا خبر داد که قبر او در اين خاک خواهد بود».[7]
گريه رسول خدا صلی الله علیه وآله در خانه علي علیه السلام
ابوالحسن عبیدلی عقیقی به نقل از علی میگوید: رسولخدا صلی الله علیه وآله برای دیدار به منزل ما آمدند. غذای حریره[8] آماده کرده بودیم. ام ایمن همکاسهای از شیر و طبقی از خرما برای ما فرستاده بود. رسولخداصلی الله علیه وآله از این غذا خوردند. ما نیز همراه ایشان تناول کردیم. پس از آن، پيغمبرصلی الله علیه وآله وضو گرفتند. سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانی اشک بار خود را به زمین انداختند. نتوانستیم سبب را جویا شویم. در این میان، حسین از پشت آن حضرت بالا رفت. حسین گفت: پدر جان! از شما حرکتی دیدم که نظیر آن را تاکنون ندیده بودم! رسولخدا صلی الله علیه وآله فرمودند: فرزندم! از دیدار شما مسرتی یافتم که تاکنون اینطور خوشحال نشده بودم؛ اما حبیبم جبرییل بر من نازل شد و مرا از کشته شدن شما آگاه نمود و محل دفن شما هم دور از یکدیگر خواهد بود..با شنیدن این خبر محزون شده و برای شما دعا کردم. حسین عرض کرد: ای رسولخدا! با این وصف که قبرهای ما از هم جدا میباشد، پس چه کسی به زیارت قبور ما میآید؟ پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: گروهی از امتم که کمک و صله مرا دوست میدارند. هنگامى كه روز قيامت بيايد من در موقف بزيارت آنها خواهم رفت، و آنان را به خدا قسم از شدائد و سختيهاى آن روز نجات خواهم داد. [9]
گريه پيامبر صلی الله علیه وآله و مردم در مسجد
ابن جوزی، در مقتل الحسین می نویسد: حسين کودکي دوساله بود. پيامبر صلی الله علیه وآله براي سفري آماده شدند. در همان گامهای نخستين، ناگهان توقف نموده و فرمودند: «انالله و انا الیه راجعون». سپس، اشک از چشمان مبارکشان جاري گرديد. علت گريه را جويا شدند. فرمود: هماکنون جبرییل مرا از سرزمینی آگاه نمود که در کنار شط فرات قرار دارد و نامش کربلا است. حسين فرزند فاطمهc در آن سرزمين به شهادت میرسد. از قاتل او جويا شدند؟
فرمود: «مردي که نامش يزيد است، قاتل فرزندم خواهد بود و [گویا] هماکنون محل کشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مینگرم». آنگاه پيامبر صلی الله علیه وآله باحالت غمگين و ناراحت از سفر برگشتند و بر فراز منبر رفتند، خطبه خواندند و موعظه نمودند؛ در حالي كه حسن و حسين در مقابل ايشان بودند. پس از پايان خطبه، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت، آنگاه دست مبارک را به سوي آسمان بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پیامبر توست و این دو، پاکان اهلبیت و برگزیدگان ذریه و بستگان من هستند. این دو را در میان امتم به جانشینی خود میگذارم. جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم (حسين) را مورد اهانت قرار میدهند و شهيدش میکنند. خدایا! شهادت را برای حسین مبارک گردان و او را سرور شهیدان قرار ده. خدایا! برای قاتل و خوارکنندهاش برکتی قرار مده!».
زماني که سخن پيامبر صلی الله علیه وآله به اينجا رسيد، صداي مردمِ حاضر در مسجد به گريه بلند شد. حضرت فرمود: آيا بر او گريه میکنید و او را ياري نمیکنید؟ پس از آن، از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتي درحالي که رنگشان متغير و چهرهشان برافروخته بود، به مسجد بازگشت و با چشماني گريان خطبه کوتاه دیگری خواند و سپس فرمود: «اي مردم! دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاي میگذارم؛ کتاب خدا و عترتم که آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم میباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامي که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهلبیتم از شما چيزي جز دوستي آنان نمیخواهم و اين چيزي است که پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مراقب باشيد که در روز قيامت در کنار کوثر شما را ملاقات نکنم درحاليکه با اهلبيتم دشمني نموده و بر آنها ستم کرده باشيد».[10]
[1]- عن علي بن الحسين قال: حدّثتني أسماء بنت عميس، قالت: قبّلت جدّتك فاطمة بالحسن و الحسين... فلمّا ولدت الحسين فجاءني النبيصلی الله علیه وآله ، فقال: يا أسماء! هاتي ابني، فدفعته إليه في خرقة بيضاء فأذّن في اذنه اليمنى و أقام في اليسرى، ثم وضعه في حجره و بكى، قالت أسماء: فقلت: فداك أبي و امّي! ممّ بكاؤك؟ قال: على ابني هذا، قلت: إنّه ولد الساعة، قال: يا أسماء! تقتله الفئة الباغية لا أنالهم اللّه شفاعتي، ثمّ قال: يا أسماء! لا تخبري فاطمة بهذا فإنّها قريبة عهد بولادته. مقتل الحسين، خوارزمي، ج 1، ص 88، فصل ششم در فضايل امام حسن و امام حسينc؛ ذخائر العقبي، طبری، ص 119، باب 9، في ذکر الحسن و الحسينc و ذکر ميلادهما.
[2]- نام پسر ايشان
[3]- عن أم الفضل بنت الحارث امرأة العباس دخلت على رسولالله صلی الله علیه وآله فقالت: يا رسولالله، إني رأيت حلما منكرا الليلة قال: ما هو؟ قالت: انه شرير.قال: و ما هو؟ قالت: رأيت كأن قطعة من جسدك المبارك قطعت ووضعت في حجري. فقال: رأيت خيرا، تلد فاطمة -إن شاءالله تعالى- غلاما يكون في حجرك.قالت: فولدت فاطمة الحسين، فكان في حجري، فأرضعته بلبن قثم، فدخلت يوما على النبي صلی الله علیه وآله فوضعته في حجره، ثم حانت مني التفاتة فإذا عينا رسولالله صلی الله علیه وآله تهريقان الدموع [قالت] فقلت: يا رسولالله بأبي و أمي مالك؟ قال: أتاني جبرائيل فأخبرني أن أمتي ستقتل ابني هذا فقلت: هذا؟ قال: نعم. وأتاني بتربة [من تربته] حمراء. مستدرک الصحيحين، ج 3، ص 671. مشکاه المصابيح، ج 3، ص 1471، ح 1716.
[4]- أنس بن الحارث بن نبيه: سمعت رسولالله صلی الله علیه وآله يقول: إن ابني هذا -يعني الحسين - يقتل بأرض يقال لها كربلاء فمن شهد ذلك منكم فلينصره فخرج أنس بن الحارث إلى كربلا فقتل بها مع الحسين. الاصابه، ج 1، ص 68.
[5]- عن أم سلمة قالت کان الحسن و الحسين يلعبان بين يدي رسولالله صلی الله علیه وآله في بيتي فنزل جبريل فقال يا محمد! ان امتک تقتل ابنک هذا من بعدک فأومأ بيده الي الحسين فبکي رسولالله صلی الله علیه وآله و وضعه الي صدره ثم قال رسولالله صلی الله علیه وآله وديعه عندک هذه التربه و قال رسولاللهصلی الله علیه وآله يا أمسلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمي ان ابني قد قتل. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، نور الدين هيثمي، ج 9، ص 189. مسند، احمد بن حنبل، ج 3، ص 265.
[6]- كان رسول اللّه صلی الله علیه وآله ذات يوم عندي فجاء الحسين فأردت أن آخذه عنه، فقال رسولاللّه صلی الله علیه وآله : دعي ابني يا زينب فلمّا فرغ توضّأ النبي صلی الله علیه وآله و قام يصلّي فلمّا سجد ارتحله الحسين فلبث النبي حتّى نزل، فلمّا قام (و) عاد الحسين فحمله حتّى فرغ من صلاته فقلت: يا رسولاللّه صلی الله علیه وآله لقد رأيتك اليوم صنعت شيئا ما رأيتك صنعته قطّ قال: نعم جاءني جبرئيل فعزّاني في ابني الحسين و اخبرني أنّ امتي تقتله و أتاني بتربة حمراء. مجمع الزوايد، ابوبکر هيثمي، ج 9، ص 188، باب مناقب حسين بن علي؛ کنزالعمال، متقي هندي، ج 6، ص 223.
[7]- عن عائشه قالت: دخل الحسین بن علی على رسولالله صلی الله علیه وآله وهو یوحی إلیه، فبرک على ظهره وهو منکب ولعب على ظهره، فقال جبرائیل: يا محمد! ان امتک ستفتن بعدک و يقتل ابنک هذا من بعدک و مد يده فأتاه بتربه بيضاء و قال في هذه الارض يقتل ابنک اسمها الطف. فلما ذهب جبرئيل خرج رسولالله الي اصحابه و التربه في يده و فيهم ابوبکر و عمر و علي و حذيفه و عمار و ابوذر و هو يبکي فقالوا ما يبکيک يا رسولالله فقال: أخبرني جبرئيل ان ابني الحسين يقتل بعدي بأرض الطف و جائني بهذه التربه فأخبرني ان فيها مضجعه. اعلام النبوه، ماوردي، ص 83؛ الصواعق المحرقه، ابن حجر مکي، ص 192، فصل ثالث في الاحاديث الوارده في بعض اهل البيت کفاطمه و ولديها.
.[8] «حریره» نام غذایی است که در آن گوشت را به قطعات ریز تقسیم کرده و سپس آب زیادی روی آن میریزند و وقتی که کاملاً پخته شد بر آن آرد میپاشند.
[9]- زارنا رسول صلی الله علیه وآله فعملنا له حريرة و أهدت لنا أم أيمن قعبا من لبن؛ و زبدا؛ و صفحة من تمر، فأكل النبي و أكلنا معه، ثم وضأت رسولاللّه صلی الله علیه وآله فقام و استقبل القبلة، فدعا اللّه ما شاء، ثم أكبّ على الأرض بدموع غزيرة مثل المطر، فهبنا رسولاللّه صلی الله علیه وآله أن نسأله، فوثب الحسين فقال يا أبتي! رأيتك تصنع ما لم أرك تصنع مثله! فقال: يا بني! إني سررت بكم اليوم سرورا لم اسر بكم مثله و أن حبيبي جبرئيل أتاني، فأخبرني: أنكم قتلى و أن مصارعكم شتى فدعوت اللّه لكم و أحزنني ذلك، فقال الحسين: يا رسولاللّه صلی الله علیه وآله! فمن يزورنا على تشتتنا و يتعاهد قبورنا؟ قال: طائفة من امتي يريدون بري و صلتي، فإذا كان يوم القيامة شهدتها بالموقف و أخذت بأعضادها فأنجيتها - و اللّه - من أهواله و شدائده. مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، فصل 14، ص 167.
[10]- فلما أتى علىالحسين من مولده سنتان خرج النبي` في سفر له فوقف في بعض الطريق وإسترجع ودمعت عيناه فسئل عن ذلك. فقال: هذا جبرائيل يخبرني عن أرض بشط الفرات يقال لها كربلاء يقتل عليها ولدي الحسين ابن فاطمةF فقيل له: من يقتله يا رسول الله`؟ فقال: رجل إسمهه يزيد لعنه الله وكأني أنظر إلى مصرعه ومدفنه، ثم رجع من سفره ذلك مغموما فصعد المنبر فخطب ووعظ والحسن والحسين بين يديه فلما فرغ من خطبته وضع يده اليمنى على رأس الحسن ويده اليسرى على رأس الحسين، ثم رفع رأسه إلى السماء وقال: اللهم إن محمدا عبدك ونبيك وهذان أطائب عترتي وخيار ذريتي وأرومتى ومن أخلفهما في امتى وقد اخبرني جبرائيل أن ولدي هذا مقتول مخذور. اللهم فبارك له في قتله واجعله من سادات الشهداء اللهم ولا تبارك في قاتله وخاذله. قال: فضج الناس في المسجد بالبكاء والنحيب، فقال النبي` أتبكونه ولا تنصرونه ثم رجع وهو متغير اللون محمر الوجه فخطب خطبة اخرى موجزة وعينا تنهملان دموعا، ثم قال: أيها الناس إنى قد خلفت فيكم الثقلين كتاب الله وعترتي أهل بيتى ومزاج مائى وثمرى و لن يفترقا حتى يردا على الحوض، وإنى لا أسئلكم في ذلك إلا ما أمرنى ربى، أمرنى ربى أن أسئلكم المودة في القربى فانظروا ان لا تلقوني غدا على الحوض وقد أبغضتم عترتي وظلمتوهم. مقتل الحسین، ابن جوزی، ج 1، ص 164.