جزاي قاتلين حسين علیه السلام در دنيا
زهري گويد: کسي از قاتلان[حسين] بر جاي نماند، جز اينکه در دنيا به سزاي کار خويش رسيد؛ يا به کشته شدن يا به کوري يا روسياه شدن يا به اینکه در اندک زماني حکومتش رو به زوال رفت.[1]
سبط ابن جوزي چنين نقل ميکند: مردي از آنان سرِ حسين [بن علي] را به بند زين اسبش آويزان کرده بود و او را ديدند که رويش از قير سیاهتر شده است. وي را گفتند: تو خوبرویترين عربها بودي؟ گفت: از آن هنگام که سرِ حسين را با خود حمل کردم، شبي بر من نمیگذرد، جز اینکه دو مرد انگشتانم را میگیرند و مرا بهسوي آتشي [شعلهور] میبرند و به درون آن میرانند [و من خويش را پس میکشم و آن آتش همين گونه که میبینی، چهرهام را برافروخته ميکند.] سپس آن مرد به زشتترین حال مُرد.[2]
پيرمردي پيامبر صلی الله علیه واله را در خواب ديد که تشتي از خون در برابر اوست و مردمان نزد او میآیند و آن حضرت آنان را به خون آغشته میسازد تا اينکه نوبت به او رسيد. پیرمرد گوید: عرض کردم: من شرکت نداشتم. فرمود: دوست داشتي. سپس با انگشتش به من اشارت فرمود و من کور شدم.[3]
ارزي از منصور، خلیفه عباسي روايت ميکند که او در شام مردي را ديد که چهرهاش، چهره خوک بود. پس در اينباره از او پرسيد. پاسخ داد که او در شمار کساني بوده است که هر روز هزار بار علي را لعنت میکرده است. سپس در روز جمعهای [علي و فرزندانش را] چهار هزار بار لعنت کرد و در پي اين، پيامبر صلی الله علیه واله را در خواب ديد. وي خوابي طولاني را تعريف کرد که ازجمله آن است که حسين از او نزد پيامبر صلی الله علیه واله شکايت کرد و پيامبر صلی الله علیه واله نيز آن مرد را لعنت کرد و آب دهان بر روي او انداخت و جاي آب دهان پيامبر صلی الله علیه واله خوکي شد و اين عبرتي شد براي مردم.[4]
زيد بن ارقم نزد ابن زياد بود و او را گفت: چوبت را دور کن که به خدا سوگند [چه بسيار] رسول خدا صلی الله علیه واله را ديدم که اين دو لب را میبوسید. سپس زيد گريست. ابن زياد او را گفت: [خداوند چشمانت را گريان کند] اگرنه پيرمردي بودي، گردن تو را میزدم.
زيد برخاست؛ درحاليکه میگفت: اي مردم! شما زين پس بَردهاید. فرزند فاطمه صديقه مرضيه را کُشتيد و پسر مرجانه خبيث را امير خويش کرديد. به خدا سوگند، او بهيقين نيکانتان را میکشد و بدانتان را به بندگي میگیرد. پس دور باد از رحمت خدا، آنکه به خواري و ننگ راضي میشود!
سپس گفت: [اي ابن زياد! تو را چيزي خواهم گفت که از اين خشمگينترت سازد]: رسول خدا را ديدم که حسن و حسين را بر زانوهایش گذاشت و دستان خويش را بر فرق سر آنان نهاد. سپس فرمود: بار خدايا! من اين دو و مؤمنان را نزد تو به امانت میگذارم؛ پس اين امانت رسول [نزد تو اي ابن زياد!] چگونه بود؟[5]
در حديثي صحيح نزد ترمذي آمده است: هنگاميکه سر ابن زياد را آوردند و آن را به همراه سرهاي يارانش در مسجد نصب کردند، ماري آمد و به درون سرها رفت تا اينکه به بيني ابن زياد وارد شد و مدتي آنجا ماند. سپس بيرون آمد و آنگاه بار ديگر وارد شد و دو يا سه بار چنين کرد [و سر او را در محل سر حسين نصبکرده بودند].[6]
[1]- لم يبق ممّن قتله إلاّ من عوقب في الدنيا إمّا بقتل أو عمى أو اسوداد الوجه أو زوال الملك في مدّة يسيرة. همان ص 36.
[2]- إنّ رجلا منهم علّق في لبب فرسه رأس الحسين [بن علي] فرأى وجهه أشدّ سوادا من القار فقيل له: إنّك كنت أحسن العرب وجها فقال: ما مرّت عليّ ليلة من حين حملت رأس الحسين إلاّ و اثنان يأخذان بضبعي ثم ينتهيان بي الى نار [تأجج] فيدفعانني فيها [و أنا أنكص فتسفعني كما ترى] ثم مات على أقبح حال. همان ص 37.
[3]- أنّ شيخا رأى النبي` في النوم و بين يديه طشت فيها دم و الناس يعرضون عليه فيلطخهم، حتى انتهيت إليه فقلت ماحضرت فقال` لی: هویت. فاوما الی باصبعه فاصبحت أعمی . همان ص 38.
[4]- انّه رأى رجلا بالشام و وجهه وجه خنزير، فسأله، فقال: إنّه كان يلعن عليا (كرّم اللّه وجهه) كلّ يوم ألف مرة ففي يوم الجمعة لعنه أربعة آلاف مرة [و أولاده معه] فرأى النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ذكر مناما طويلا، من جملته: انّ الحسين شكاه إليه فلعنه، ثم بصق في وجهه، فصار موضع بصاقه خنزيرا و صار عبرةللناس. الصواعق المحرقه، ص 196.
[5]- الصواعق المحرقه، ص 198.
[6]- لمّا جيء برأس ابن زيادو نصب في المسجد مع رءوس أصحابه، جاءت حيّة فتخلّلت الرءوس حتى دخلت في منخريه، فمكثت هنيئة، ثم خرجت، ثم جاءت، ففعلت كذلك مرتين أو ثلاثا [و كان نصبها في محل نصبه لرأس الحسين]. ينابيع الموده، ج 5، ص 45.